بی آغاز، بی پایان

ساخت وبلاگ

5.

کلمات از من فرار می کنند. درست همین حالا که قصد کرده ام بگویم. همین حالا که میخواهم از به آتش کشیدن خانه ام و کشتنشان حرف بزنم. مرگشان تاوان نابودی زندگی و جوانی ام بود. تاوان کشتنم. من میزبانشان بودم. مزد میزبانی مرگ نیست! میدانم که سال ها پیشتر از آن مرده بودم. خودم، خودم را دفن کردم. زیر بلوط بلند و تنومندم. عصرها کنار گورم مینشستم و به غروب خورشید نگاه میکردم. حالا جسمم افتاده کنار جنازه ی اینها. همین هایی که خودم کشتمشان. خونم هنوز روی دست هایشان بود. سوزاندمشان. آنها را. خانه ام را. بلوطم را. کلمات از من فرار می کنند. آن ها را هم دفن کرده ام. کنار جنازه ی کودکی هایم. برای همین هم خالیم. شاید اگر هم کلاف سردرگم کلمات را پشت سر هم ردیف میکردم، بعدها کسی پیدا میشد که گره از آن بگشاید. اما نه! به جایش دفنشان کردم. این سریع ترین راه خلاصی بود. امن ترین راه.

سایه ی روی دیوار...
ما را در سایت سایه ی روی دیوار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ashadowonthewall بازدید : 59 تاريخ : دوشنبه 12 دی 1401 ساعت: 12:04